“هوالمحجوب”
دلم برای دکترم تنگ شده ! برای آن سلام های بلندی که در بدو ورود به اتاقش
میدادم و برای صدمین بار بعد از هرسلام به خودم نهیب میزدم که این چه طرز
سلام دادن است . . .
برای آن سوالات فقهی اش که هربار مرا میدید یادش می افتاد و میپرسید!
و برای بیهوا حاج اقا صدا کردنش به جای اقای دکتر :/ ( من در عمرم هیچ مردی را
حاج آقا صدا نکردم جز چند اقا که احتراما مجبور به اینطور صدا کردن بودم
نمیدانم چرا هروقت این دکتر را میبینم حاج آقا صدایشان می کنم :/ )
برای آن خنده های بعد از خروج مطب !!!!
دکترم شخصیت جالبی دارد مثلا هربار با دیدن من یادش می افتاد که دلش
میخواست فقه و اصول بخواند ! بعد هم برای هزارمین بار از من سوالهای فقهی و
چگونگی شرکت کردن در این درس و. . . می پرسید من هم که لال نیستم به هر حال !
از طرفی هم با آن عینک ضخیم و کچلی جلوی سرش چهره بانمکی داشت و حالت
حرف زدنش هم یک طور خاصی بود ! کلا آنهایی که زیادی درس میخوانند معلوم الحال اند
یعنی یک طور خاصی عجیبی می زنند نه می شود بهشان گفت باهوشند نه می شود
گفت بی هوشند !!!
خلاصه اینکه دکترجان یادت کردیم !!!!
دیروز متوجه شدم آمپول ویتامینم تاریخش گذشته و به گمانم باید دوباره سراغ
دکتر بروم البته بعد از امتحانات . . .
پ.ن : ” قضاوت نکنیم . . .”