“هوالمحبوب"
روی صندلی کنسول نشسته بود و داشت مقابل آینه کاری شخصی انجام ميداد
و من هم دراز به دراز روی تختش ولو شده بودم و به کارهایی که انجام ميداد نگاه
میکردم چشمم به قرآن روی کنسول افتاد، با تعجب پرسیدم :
- قرآن می خوانی!؟!؟
سرش را به طرفم برگرداند و عادی گفت :
- هر از چندگاهی وقتی راه گم می کنم :/