“هوالمحبوب”
متاسفانه شب قبل خواهرجانم در گالریِ گوشیِ همراهم تصاویر وبلاگم را که در آن آدرس
وبلاگ ثبت شده بود دید !
و فاجعه آنجایی بزرگ شد که خواهرجانم خیلی سال پیش آدرس یکی از وبلاگ هایم را
داشت ، و تمام نوشته های من زیر نگاهِ نافذ او فیلتر میشد !
مثلا بعضی از پستهایی که اشخاص خاصِ اطراف در آن نقش داشتند با نقد صریح
خواهر مجبور به حذف میشد . هرچند این ذره بینی کم پیش می آمد .
اما شما خودتان تصور کنید کسی آشنا نوشته هایتان را می خواند . آنوقت چه حسی
پیدا می کنید .
ایشان گفتند که نتوانسته اند به صورت کامل آدرس را بخوانند.قطعا من بایدحُسن ظن
داشته باشم و حرفش را می پذیرم .
ولی بدلیل واقعه شبِ گذشته و دلخوری شدیدی که نسبت به خودم و سهل انگاری
خودم برای رقم خوردنِ این اتفاق تلخ ، دلم نوشتن نمی خواهد .
از طرفی هم احساس میکنم با این اتفاق نسبت به اینجا دلسرد شده ام . . .
به زمان احتیاج دارم .
وبلاگ مث دفترچه خاطراتای قدیمی هستش … برای دخترا که دزدگیر داشت!