“هوالمحبوب”
دوست برام پیغام فرستاده که مراسم مناجاتِ اتمام شعبانیه اس. . .
فقط همین پیغام همراه با آدرس !
این یک پیغام ساده اطلاع رسانی نیست .
این مثل همیشه اش ، به این معنا که من میرم دوست دارم توام بیای !
دلم میخواد ، واقعا میخواد .
اما نمیدونم چرا حس خوندن درس را ندارم ، نمیدونم چرا همه ش ازش فرار میکنم .
انگار دیگه واقعا مغزم نمیکشه !
دوست دارم امشب لااقل تا آنجایی که میشه و باید بخونم که فردا به بهانه درس نگم
نمیتونم ، نمیام درس دارم !!!
این دو امتحانِ روبرو به اندازه هزارتا امتحان داره زجرم میده و نقره داغم میکنه !
خسته ام واقعا خسته ام .
دلم میخواد بدونِ عذاب وجدان کتاب های دیگه را بخونم .
بدونِ فکر امتحان از دیدنِ بعضی فیلم ها لذت ببرم.
دلم میخواد از فراغِ بال بودن پرواز کنم . . .
لعنت به هر چی امتحانه .
خدایا کی این درس دست از سر من برمیداره !؟ کی؟
هرکی میبنتم میگه درست تموم نشد !؟ بعضا حتی بهم پیشنهاد میدن رها کنم !
تا این حد وقیح . . .
من هیچوقت نتونستم در بند بودن را تحمل کنم ، درست مثل این درس که منو زنجیر
خودش کرده .
دوست دارم برای خودم باشم .
پ.ن: این اولین غُرِ 96 اِ !!! بهش احترام بذارید . :/