“هوالمحبوب”
انتخاب گوشه های دنج مساجد برای راحتی و آسایش اولین گزینه برای ماست. گوشه-
هایی که شاید از آدم بزرگا خالی باشد، اما تا دلت بخواهدبچه در آنجا وول می خورد. از
بس که همه شان در حال شیطنت هستن پاس داده می شوند به خلوت ترین قسمت
مسجد، خلوتی که من و دوست همیشه در آنجاییم! وسطِ دعا خواندن گروهی از دخترها
را که همه گوشی به دست در حال درآوردن بابای یکی از بازی ها بودند پاس داده بودیم
به گوشه ترین قسمت و گفتیم آنجا هرچقدر دلتان خواست بخندید صدایتان به ما نمی-
رسد. البته که بیخود اینطور فکر کردیم و گفتیم! چرا که همین باعث شد آن یذره مراعات
آن طفلان به ظاهر مظلوم از بین رفت و در نتیجه اتفاقا خیلی هم خوب صدای شان به
ما برسد. و از همه وحشتناک تر حضور آن ها مقابل چشمان منی که همیشه خدا غرق در
جزئیاتم هیچ حواسی برایم نگذاشت. وسطِ ژست هایشان در سلفی گرفتن و لب و لوچه
کج کردن. یک دفعه دیدم یک دختر دستمال به سر با قِری فراوان رفت سمتِ آن دخترها
البته نه تنها! بلکه در کنار پسری هم سن و سال خودش. القصه تناقض این دو گروه آن
هم مقابل فکر داغان من چشمک زد. دختر و پسر روی فرش های روی هم انباشته شده
لم داده بودند و آن گروه دختر که کنار هم بودند هم مشغول گوشی همراه. هر از چندگاهی
دختر چشم غره ای به ان گروه دخترها می رفت.
اول از همه گوشه ی سمت راست تصویر نشسته بودند که چشم غره های دختر انگار
افاقه نکرد. کشان کشان خودشان را رساندند به آن گروه. پسر هم که قلدر دخترها تا
حضور آن پسر را حس کردن شروع کردند به جمع کردن خودشان. پسر انگار بهش برخورد
از این حرکت شروع کرد به اخم و تخم که چیه!؟ کی با شما کار داره!!!
این ها همه جزئیات بود. ولی “کلی” که برق ش چشم من را وحشتناک می زد رفتار آن
دو تا بود. از دور اگر سنشان را فاکتور می گرفتیم. درست مثل یک زوج برخورد می کردند!
دختر مدام حرف می زد و پسر گوش می داد. وسط حرف زدن هایش ناز و عشوه می آمد
دست پسر را می گرفت و… به دوست نشانشان دادم و گفتم نگاه کن دو گروه با تربیتی
متفاوت کنار هم. نمی دونم چرا اما احساس می کنم این آگاهی های زودتر از سنی که برای
بچه ها تو این دوره داره به سرعت نور پیش میره -بیشتر منظورم روی مسائل جنسیه- اینطور
ازاد و رها گذاشتنشون تو روابط، هر چند از چشم ما دوستانه کمی که نه، بیشتر از کمی
خطرناک می زنه!