“هوالمحبوب”
اصلا دوست ندارم برم کلاس ! اصلا !!!
دلم می خواهد در این هوایی که به پیشواز بهار می رود در خانه باشم لَم بدهم و فیلم
نگاه کنم .
انقدر غیبتهایم را پر کردم که اصلا جای غیبت هم ندارم .
هر ترم با خودم عهد میکنم که غیبتهایم را تا آنجا که می توانم استفاده نکنم و در یک محدوده
خاص همه اشان را به بدن بزنم . که همیشه خدا احساساتم غلبه می کند و میزنم زیر همه چیز
و میگویم : مهم الان و حال خودم است .
بعد از این تصمیم بزرگ و در خانه نشینی به این قسمت از احوالات می رسم تازه دستگیرم
می شود که عجب خبطی کرده ام .
حالا همین الان دلم میخواهد این هفته را تعطیل کنم به کارهای شخصی ام برسم .
موهایم را کراتینه طبیعی کنم . چند ماسک صورت تهیه کنم و ناخن هایم را مرتب کنم.
انقدر در این مدت درگیر کلاس و خانه تکانی ها بودم که پاک خودم را فراموش کردم .
اندک خرید جزئی هم دارم که دوست دارم با خیالِ راحت به آن برسم .
حالا با این اوصاف و برگزاری کلاس ها تا آخر هفته چطور میتوانم به همه کارهایم با آرامش
برسم .
اصلا حس و حال عید و تعطیلاتش را ندارم .
بیشتر دلم میخواهد فرار کنم و بروم جایی مسافرتی چیزی که آن هم بودجه ام کفاف یک
بریز و بپاش آنچنانی نمیدهد .
پس لاجرم باید بنشینم و نقش یک تماشاچی خوب را در این خاله خاله بازی ها ایفا کنم.
در این هفته فقط یک تدریس هم کم داشتم که به دغده هایم اضافه شد !
طرح درس و تدریس در بین کسانی که یک صدم درصد هم علاقه ای بهشان ندارم واقعا
برایم سخت است .