“هوالمحبوب”
دارند در مورد وسیله هایی که برای سفر جمع کرده اند صحبت می کنند .
یک لحظه دلم آن لحظه ای را خواست که با سید روی سکو مقابل قطار ایستاده بودیم .
مثل همیشه نیشمان تا بناگوش باز بود و هر ازچندگاهی با اطرافمان ارتباط برقرار میکردیم
ولو با یک لبخند !
بعد هم ، بعد از رسیدن با آن قیافه های هچل هفتمان بزور طبق معمول چمدان های پر
از وسیله -ای که بیشترشان آخر سفر بدون استفاده برمیگشت - را با زور دخترانه از واگن
بیرون میگذاشتیم و مثل گنگسترها عینک های آفتابی عجیب غریبمان را میزدیم
و بعد با صدای قدم هایمان صدای چرخ های چمدان ها هم بلند میشد و با هر قدم
مثل جغد سرهایمان در حالِ چرخش میشد و اطراف را آنالیز میکردیم و بعد میرفتیم
به سمتِ هتل . . .
بگذریم که تا برسیم چه اداها و خنده هایی پیش می آمد و بعد هم ماجراجویی ها و
کارهایی که گاهی از ترس اینکه تذکر بشنوم از نوشتنش در اینجا معذورم .
دلم همان لحظه لرزش سکو از آمدن قطار و صدای بدش را خواست .
و یا چرخیدن در راهروهای قطار و یا اصلا ایستادن در کنار پنجره رو به روی کوپه و خیره
شدن به منظره هایی که در هر لحظه آمیخته میشدند با کلی فکر و خیال و رویا !
اصلا دلم همان صبحانه خوردن های مزخرف کوپه های قطار را میخواهد .
و یا آن رستوران های مزخرفترش که هربار بعد از خوردن هر غذا یک صدا میگفتیم
پولمان را ریختیم آشغالی !
دلم همه و همه آن لحظات را خواست .
در این سالها خیلی عوض شده ام . دیگر دلم جمع را نمی خواهد و همین الانش اگر
به شهری دعوت شوم و آن دعوت همراه با امکانات رفاهی باشد و نیازی به رزرو و
تهیه غذا در طی حضور در آن شهر یا استان نباشد به هیچ عنوان حاضر به استفاده از
آن امکانات نیستم .
مخصوصا اگر اطلاع داشته باشم که جای خواب خوابگاهی است و هرچند نفر در
یک اتاق !
مثل همین همایش سال پیش که برای حضور دو روزه حاضر نشدم بین بقیه باشم و
برای راحتی خودم هتل رزرو شد .
انگار دیگر حوصله این را ندارم کسی با چشم های گرد شده خیره بشود به ادا و اصول هایم .
و یا بیاید باب آشنایی باز کند ، از من سوال بپرسد من هم مجبور شوم با لبخند
توضیح بدهم از کجا و چرا آمده ام .
راستش واقعا دلم نمی خواهد با شخصیت های متفاوت روبرو شوم .
مثل کسانی که کارهای من را میگذاشتند پای لوس بودن !
چیزهایی که صرفا بهداشت فردی بود .
سید شبیه خودم بودم . همسفرهای خوبی بودیم برای هم در هرشرایطی باه می ساختیم.
چقدر دلم همان سفرها را خواست . . .