“هوالمحبوب”
سر به سرم گذاشت! آمدم تهدیدش کنم گفتم :
اصلا امشب پبشنهاد رستورانت را رد میکنم و با تو غذا نمی خورم تازشم
هدیه هایی که برای تولدم خریده ای را هم نمی پذیرم!!!!!
یک لحظه متوجه شدم تهدیدم بیشتر خودزني است وسط صحبتهاي
تند آتشینم سکوت کردم و ادامه ندادم. از آن سکوت هايي که چه غلطی کردم
این حرفها را زدم!
با شنیدن صدای خنده اش خداراشکر کردم که هيچوقت جدی ام نميگيرد!