“هوالعالم”
چند روز قبل وقتی با حال بد بر می گشتم خونه دیدم علت تمام این نفرت و ناخوشی هام نسبت
به اون محیط و آدم هاش، چیزی جز احساس شکست و کم بودن نیست.
نادیده گرفتن استعدادها و عبور کردن از آن چیزی که هستی، ایضا “سرکوب"، نتیجه ای جز
دریافت این احساسات نداشت. جوری که هیچوقت دلم نمی خواست خودم را به سطح انتظار
آن ها برسانم.
کله شقانه مسیر خودم رو می رفتم و گاها حتی برگی در نسیم می شدم و با هر وزش به سمتی…
علی الحال این حس ناکافی بودن و شکست خوردن در من همچنان وجود دارد. جوری که وقتی
در راهرو های آنجا قدم می زنم غبار غم و آوار احساس های بد رویم هوار می شوند.
مشخصا هیچ مسئله ای وجود نداره که مربوط به روابط انسانی باشه و فقط یک طرف مقصر باشند
ولی من واقعا از نوع برخوردها و رفتارها صدمه دیدم.