“هوالمحبوب”
روزهایی هستند که شبها از فرط خستگی بیهوش میشوی ، نهار و شامت
یکی میشود و یا حتی گاهی نمیفهمی غذا را چطور خوردی .
آن خستگی و آشفتگی ، گشنگی کشیدن ها ، همه و همه یک شیرینی خاص داشت.
دلم همان روزها را میخواهد ، آن شاگردهای بزرگتر از خودم که هربار سر اشتباه و
درس نخواندنشان بخاطر بزرگتر بودنشان از خودم شرمِ تنبیه اشان را داشتم .
آن دیروقت رسیدن ها ، آن تاریکی های شب .
آن خوابهایی که تا سر به متکا نرسیده عمیق میشد . بعضی چیزها زجر دارند اما
شیرینی دارند که از عسل هم لذیذ تر است . درست مثل همان زمانی که یاد
میگرفتند و با ذوق و شوق بهشان آفرین و احسنت میگفتم . . .
چرا اگه بخوای میتونی داشته باشی حتما نمیخوای خودت
پایه ای شب نماز شب بخونیم؟ من که چهار پایه ام :)
____
پاسخ قلم :
حجم درسام زیاد شده و نمیرسم اون کارهایی که دوست دارم را انجام بدم :)