“هوالمحبوب”
وارد کتاب فروشی همیشگی شدم ، فروشنده به پایم بلند شد و سلام و علیک کرد
پرسیدم آقای فلانی ، فلان کتابهای فلان نویسنده را دارید ؟
فرمودند : بله !
تشکر کردم و از مغازه خارج شدم :/
کل مسیر را هم مدام فکر میکردم چیزی خریده ام که ذوق دیدنش را دارم !
خانه که رسیدم مدام میخواستم به خواهر بگویم یک چیزی خریده ام ! بعد که یادم
می آمد جز یک روسری و ساپورت که نشان دادم چیزی نخریده ام مینشستم سرجایم
بعدتر که به مغزم فشار آوردم .
فهمیدم اصلا برای خرید کتاب رفته بودم بیرون ! حالا با چه رویی بروم آن مغازه !!!؟؟؟
چرا نظرات این پست تایید نشده؟
_________-
پاسخ قلم :
چرا تایید کردم :؟