“هوالمحبوب”
هر جفتمان بودیم، کنار سفره ای که دیس های خرما چیده شده بود. می خوردیم و می خندیدیم.
وقتی از سفره کنار کشیدیم جمعیتی دیگر وارد شد. آقایی ظرف های مسیِ روی هم انباشته را به
ما نشان داد و گفت کسی هست این ها را پخش کند؟! هر جفتمان فارغ از فکرِ اینکه همه آقا
هستند ظرفها را به بغل گرفتیم و رفتیم که پخششان کنیم. بیداری اجازه نداد و خواب ناتمام ماند.
+ موکِب بود..
++ پدر و عموجان هم جزء همان عده ی جدید بودند.
+++ رزق تان در خواب هم برسد شاکرم…