“هوالمحبوب”
یک وقتهایی هست که دلت میخواهد از هرچه هستی فرار کنی .
مثلا در این دوروز ، از صبح تا خودِ تاریکی شب بیرون از منزل سر میکردم .
روزی چند ساعت پیاده روی داشتم . . .
هیچوقت نمی شود از آن چیزی که هست فرار کرد ، فقط می توان کمی دوری کرد همین/.
***
در این دوروز یا بهتر است بگویم چند روزی که دوست جان اینجا هستن سعی کردم
خیلی از ساعاتم را کنارش باشم :)
***
همیشه از وظایفی که به گردنم می افتاد می ترسیدم ، ترس اینکه نتوانم آنطور که هست
انجام دهم و شرمنده کسی باشم . قبول اینکه شروع کنی به نوشتن آنهم با یک موضوع
برایم شدیدا ترسناک بود . . . امیدوارم توانایی اش را در خودم پیدا کنم .