“هوالمحبوب”
نزدیک مهر که می شود دلم می خواهد چند چیز از مدرسه را دوباره تجربه کنم :
1-صبح هایی که بیدار می شدم و مادر برایم صبحانه آماده می کرد .
2-شوخی کردن های سرِ صبحِ جوزپه جانم.
3-انتظار کشیدنِ رسیدنِ نرگسِ چشم سبزِ نازم و دیدن نیشِ همیشه بازش!
4-صبح زود رفتن به سوپرمارکت بزرگِ اقای ج ! فکر کنم در آن مدت من همیشه
اولین نفری بودم که از او خرید می کردم .
5-طی کردنِ مسیر مدرسه و راه مدرسه و شوخی ها و خنده ها !
6-درس خواندن هایم در طی مسیر مدرسه - من هیچوقت در خانه درس نمی خواندم !-
7-ادا و اصول هایم در کلاس و خندیدن بقیه .
8-شوخی های سرِ صبحِ بابای دوست :)
9-انتظار کشیدن برای دیدنِ او .
10-صبحانه خوردن های گاه و بیگاهمان با سید و لورا و الی !
11- از همه مهم تر با تنی خسته برگشتن و باز شدنِ درب خانه و پیچیدن بوی غذای خوشمزه
در مشام .
12- چشیدنِ روزهای جمعه ی آن زمان !
13- کلاس های فوق العاده و ساندویچ کثیف خوردنمان - یک فست فودی بود که فوق العاده
ظاهرش کثیف بود ، تا حدی که من یکبار تذکر دادم خلاصه با این وجود باز هم از او می خریدیم
به قولی می گفتیم ویتامینش به همین کثیف کاری هایش است ! -
سلام بانو …. چقدر دلم برای نوشتاهت تنگ شده بود… دوست داشتم ببینمت … تو همایش فضای مجازی دنبالت گشتم… گفتن فقط روز اول بودی…
خوشحالم باز نوشته هاتو دیدم…. جوزپه چیه؟ تو متنت بود..