“هوالمحبوب”
آدم ها بعد از چند مشاهده ی رفتاری به این نتیجه می رسن که تو! تویی که مقابلشون
هستی تا چه اندازه حرف و عمل ت همخونی داره. بعد به همون اندازه بهت اعتماد
می کنن و حرف هاتُ می پذیرن.
توی این چندسال یا بهتره بگم توی این عمری که داشتم با آن آدم هایی که حضورشون
در کنارم قدمت داشت همیشه جوری تا کردم که انگار نه بدی هاشون رو می بینم و نه
حرف های بدجنسانشون رو می شنوم. و حقیقتا همینطور بود.
همیشه بعد از دیدن بدی و شنیدن حرف کر و کور بودم، جوری برای خودم توجیه میکردم
که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. انتهای ناراحتی هم این بود که چند روزی فاصله بگیرم تا
ریکاوری بشم و بعد دوباره از نو کنارشون باشم. سخت بود برام بپذیرم که اونی که چند
ساله کنارشم و من را جای خواهر نداشته ش میدونه بدم را بخواد و یا چشم دیدن شادی
و پیشرفتم را نداشته باشه. عجیب بود برام که چرا آدم باید همچین باشه، وقتی که اصلا
رزق اون دست من نیست و روزی دستِ کسیه که عادل ترینه. یا اینکه چطور آدم میتونه
بد بخواد. واقعا چطور؟!
چطور می تونه از نیشگون گرفتن قلب کسی خوشحال بشه و چشم هاش از دیدن غمی که
روی صورت طرف مقابل با قصد نشونده، برق بزنه.
اینکه توی اوج خوشیت. وقتی توی خونه باغت نشستی و بهترین موقعیت و حال را داری
بخاطر یک خواب زنگ بزنی به کسی که صدسال یکبار هم بهش زنگ نمی زنی تا فقط
بدونی خوابی که دیدی چه خبری پشتش خوابیده؛ برای من، منی که عمری توی شرایط
خوب و بدت کنارت بودم. دردناکه. از اینکه می فهمم منی که با هیچ احدی کاری ندارم و
سرم به زندگی خودم گرمه تا این اندازه پی گیر دارم و منتظر، تلخه.
بعد از گذشتن این سالها. دیگه راهی برای مثبت فکر کردن ندارم. دیگه چیزی نمونده که
بهش چنگ بزنم و خودم را قانع کنم که؛ نه جانم! به این شوری شوری که فکر می کنی نیست.
نه عزیزم دلیلی نداره فلانی همچین فکری پشت رفتارش باشه و هزار جمله ای که دو رویی
آدم ها را توجیه کنه و به دلم تسکین بده.
من هیچی نیستم. یه آدم معمولی. یه آدمی معمولی که به اندازه توانش تلاش می کنه و
گاها حتی توان تلاش نداشت می ایسته و متوقف میشه. با یه زندگی معمولی که چه بسا
شما بهترینش را داشته باشید. نه توهم خود بزرگ پنداری هستم و نه حتی باور دارم موجود
خاصی هستم. این میزان توجه و پی گیر بودن. تا این اندازه چشم دوختن به منی که حتی
کوچک ترین تجسس و کاری به زندگیتون ندارم برای من آزاردهنده س.
+ اعتمادم داره سلب میشه و سلب اعتمادم باعث میشه گزیده تر از اون چیزی که بودم
رفتار کنم. تاسف باره. خیلی