“هوالمحجوب”
سکوت را بیشتر دوست دارم ، دستِ خودم نیست . وقتی حرفی را میزنم برای چند روز مداوم
خودم را سرزنش می کنم که چرا این حرف را زدم . ترس دارم . یک ترس بزرگ از اینکه کسی
بداند در ذهن ام چه میگذرد . . . در دلم چه احساسی دارم .
صبح نتوانستم بخوانم اش ، موقع نوشتن آنقدر تند تند و بدون فکر نوشتم و ارسال کردم که
تا وقتی از خواب بیدار نشدم و هوشیار نشدم نفهمیدم چه کار کرده ام .
صبح که یادم آمد شبِ گذشته در آن تاریکی اتاق و نورِ لپتاپِ پاشیده به صورتی که چشمانش
بدونِ حفاظ خیره اش هستند چه متن طویلی نوشته و ارسال کرده ام مثل یک مجسمه فقط
در جایم خشکم زد . حتی چندبار چک کردم ببینم واقعا این کار را کرده ام یا اینکه در رویا سیر
می کردم .
حالا که فکر میکنم می بینم اصلا به من چه مربوط بود !!! من در کنج خودم هستم و کاری
به کسی ندارم . هرکس هرچه می خواهد بکند . نه ادعایی هست و نه حرفی .
دلیل آن کار را نفهمیدم و هنوز هم که هنوز است در حال سرزنش کردن خودم هستم .
ای کاش توان این را داشتم قبل از خوانده شدن پاکش می کردم . . . آنوقت هم احساس
می کردم حرفهایم زده شد و هم می دانستم آن که باید ندید و خیالم اسوده می شد .
می توانم بگویم این هم از همان خودجوشی های بدونِ فکرم بود و بـــس !