“هوالمحبوب”
خسته تر از آنم که برای هر واقعه ی سیاسی کشورم روی منبر سوار شوم و اعتقادم را همچون نقل
بر سر مخاطبینی که خدا می داند می خوانند، هستند،اصلا می بینند، بریزم.
چندسالی می شود که حتی اخبارکشور را هم دنبال نمی کنم. در بحث های سیاسی شرکت نمی کنم
و اگر هم شرکت کنم بجای بیرون ریختن تفکرم نسبت به آن موضوع طوری در بحث با سوال هایم
شتاب می کنم به سمت دیگران که طرف مقابلم هرچه دارد می ریزد بیرون و من فقط شنونده م.
این روزها در فضای مجازی هرکس جوری چنگ می زند برریشه ها که اگر یک صدمش رادر دنیای
واقع می زدند زمین تا اسمان همه چیز متحول می شد. از بس که همه فقط زبان نطق داریم و در
عمل مثل یک دیگ مسی سنگین سخت بر زمین چسبیده ایم…
اصلا مگر قرار است سر هر موضوعی من اظهار فصل کنم؟!
هربار دوست می گفت اینطور خود را جدا کردن خوب نیست در جواب می گفتم تو وکیل من! هر
وقت خبری شد نیاز به حضور من بود خبرم کن. درست و غلط این رفتار را نمی دانم. اما من تمام
این دوره های حرص خوردن و جوش زدن سیاسی را در نوجوانی م زودتر ازآن چیزی که بایدتجربه
کردم. دلم نمی خواهد آرامش نداشته م با این سیاست بازی هایی که کاری از دستم برنمی اید
خدشه دار شود.
حالا امروز هرکس هرننه قمری که دهان باز می کند تا بنالد تا بگوید وضعیت فلان است و یا اصلا
بگوید بوی الرحمان نظام بلند شده، دلم می خواهد دست روی گوشم بگذارم و خیلی ساده و راحت
بگویم: ساکت شو! ناامیدم نکن. آیه یاس در گوشم نخوان.
+ ترسیدی؟! مگه روزی ت دست فلان کشور غربی بود که حالا به چه کنم افتادی؟!
++ روزهای سخت می گذرن و از اونها فقط رفتارهای چطور برخورد کردن باهاش باقی میمونه!