“هوالمحبوب”
صبج که بیدار شدم، گوشی را دستم گرفتم. شروع کردم به نوشتنِ یک غُرِ طویل
که؛
- ای داد، ای فریاد خوابم می آید یعنی چه!؟ چرا کلاس ها انقدر زود است…
نمی شد از ساعت ده شروع می شد. و کلی حرف دیگر.
آمدم انتشار را لمس کنم نمی دانم چه شد که کلهم پرید. فکر کنم خدا به صورتِ
شما خوانندگان محترم/محترمه - اعم از خاموش و روشن- با عطوفت نگاه کرد :)
وگرنه باید اول صبح چشمانتان با غر غر های من منور می شد.
منم همیشه وهر روز که میخوام بیدار شوم وبرم غرغر میکنم و میگم ای کاش خونه بودم من وچه بود با درس خوندن و…هزار تا ……….
اما همین که از در خونه میرم بیرون همش یادم میره میگم خدا رو شکر که این حوزه و درس و.. هست وگرنه من می بایستی چکار میکردم کجا میرفتم و…
خدا رو شکر