“هوالمحبوب"
بلاخره سیاهی شب مرا به کام غم کشید. . .
نياز دارم به نبودن!
پودری، افشانه ای، چیزی برای محو شدن برای نامرئی شدن نیست؟!
دلم رفتن می خواهد، رفتی که بازگشتی در آن نباشد.
دقایق این روزها برایم بسختی میگذرد.
زمان با دستانش راه نفسم را گرفته است. . .
نياز دارم که نباشم خدا ، نياز دارم…
بعدا نوشت : تغییرات هورمونی را دستِ کم نگیریم .