“هوالمحبوب”
سرکلاس عمومی یک دفعه، بدونِ مقدمه گفت:
- پایان نامه ی من را بنویس، در عوض هر مبلغی که بخوای بهت میدم!!!
من قاطعانه:
- بشین سرجات!
****
قبلا بهش مشاوره می دادم، در مورد موضوعی که انتخاب کرده، منبع هایی که در نظر
داره ازشون استفاده کنه. حتی طرح پایان نامه اش را هم متاسفانه من نوشتم.البته که
قبلا خودش نوشته بود اما انقدر درهم برهم و خالی از مضمون بود دوباره خودم ویرایش
کردم و یک طرح کاملا قابل قبول منتها با قلم خودم تحویلش دادم. اما فکر نمی کردم
همچین پیشنهادی بهم بده! وقتی گفتم بشین سرجات خندید، با همان لبخندی که خیلی
دوستش دارم گفت از صمیم قلب دارم این پیشنهاد را بهت میدم!
- نیتش خیلی پاک بوده :)))-
اما خب یک حس خاص تقلب بهم دست داد. از طرفی هم به فکر خودش هستم. یعنی
اگه من بنویسم برای دفاعش چی می تونه بگه! حرفی داره؟!
موقع برگشت بین حرفهاش قشنگ معلوم بود دوست داره دوباره پیشنهادش را تکرار کنه.
ولی انگار از من می ترسید،می خورد حرفهاشو. آخرش کلی باهاش صحبت کردم و گفتم
تلاش کنه. قرار نیست هر لقمه ای درسته و راحت بره تو گلو…
+ خداروشکر کُرسی آزاداندیشی فردا کنسل شد. الان بجای اینکه لم بدم تو
این وبلاگ باید پشت سرهم عین چی مقاله های مختلف می خوندم تا با
توپی پر کرسی را برگزار می کردم. خدایا،بیا بغلممم :)))