“هوالمحجوب”
از دور با دیدن صف طولانی از مرد و زن، توی ذهنم دنبال دلیل صف بودم. مدام حلاجی می کردم
ببینم جریان چیه؟! اینجا این قسمت دلیلی برای صف نیست. آمدم نزدیک تر با دیدن تابلویی که
رویش نوشته شده بود: مرغ منجمد دولتی!
تمامِ دلم یخ زد و یک آه شد که ناخودآگاه همانجا از ته گلو بیرون آمد. هرچه خاطره ی تلخ بود
از آن سبد کالای کذایی تداعی شد تا به تمام گل و بلبل های ساخته شده. غصه خوردم غصه دار
شدم. کاش این روزهای سخت هرچه زودتر تمام بشن…
دارم یه جورایی برمی گردیم به دوران ما قبل تاریخ