“هوالمحجوب”
مثل صدای آوازُ ولوله ی گنجشک ها در صبح روشن، مثل نور تازه تابیده ی روی نیمکتهای
کلاس،مثل نسیمِ خنکِ سحرگاه و مثل صدای اشک های روضه ای که در چند قدمی برگزار
است،
مثل درد های تکراری هرماه که خون بجگرت می کند. مثل روحی که طبق معلوم بهانه ی
بودن کسی را دارد. به همین اندازه خوش و ناخوشم!