“هوالمحجوب”
اگه در توانم بود و همه ی زبان ها را می فهمیدم، دوره می افتادم. کشور به کشور می چرخیدم
یک گوشه در شلوغی های شهر انتخاب می کردم. هرکس که دلش می خواست می نشست
مقابلم و هرچه در دلش بود از راز مگو تا هر حرفی که سنگینی ش سینه اش را بدرد آورده
بدون ترس از فاش شدن از قضاوت شدن با من درمیان می گذاشت، خالی و سبک می شد
می رفت و دیگر هیچوقت من را نمی دید.
+ شنونده ی غریبه
++ شغل شریف درد کم کنی
چه شغل تلخی، پر از درد …