“هوالمحبوب"
با طعم تلخ خونی که در دهانم حس کردم از خواب بیدارشدم و به سمت روشویی
دویدم دوباره لبم پاره شده بوددست کشیدم روی پارگی که درست وسط لب پایینی ام
بود چشمانم را بستم.
+++++++
من دست مادر را گرفته بودم، حیاط بزرگ خانه را طی کردیم و از در خارج شدیم
دری که الان درِ پشتیِ خانه اس خانم ها همه به سمت خانه حاج خانم که چسب به در
خانه ما بود می آمدند وقتی وارد خانه حاج خانم شدیم طبق معمول همه با مهربانی
سمتم آمدند و بوسه ای بر گونه و پیشانیم کاشتند مادر هم مدام از محبتشان تشکر
میکرد. خانه حاج خانم پر شده بود از خانم ها، درست یادم نمی آید مناسبتش چه
بود میوه تعارف کردند خیاری برداشتم، کوچک بودم و برای اولین بار می خواستم خودم
میوه ام را خورد کنم، کج و ماوج میوه های خورد شده رانمک پاشیدم و با چاقو هر کدام
را در دهانم گذاشتم. نميدانم چه شد که فراموش کردم دسته ای که دردست دارم
چاقو است نه چنگال لبهایم را دور چاقه حلقه کردم و باخوردن میوه چاقو را که چسبیده
بود به لب هایم کشیدم دهانم پر از طعمِ خون شد. مادر هول کرد وقتی دید کلی
خون از لب پایینم می آید لباسم پر از خون شده بود. . . خواستم گریه کنم که مادر
گفت چیزی نیست و فقط بغض کردم. . .
+++++
حالا درست از همان قسمت پاره شده و من با لمس کردن همان قسمت یاد کودکی
5 سالگی ام افتادم.
کاش هيچوقت حافظه تصویری نداشتم. . .