“هوالمحبوب”
دراز کشیده بودم که پشتم درد گرفت ، زمین را نشانه گرفتم و شیرجه زدم روی زمین .
اصلا چه کسی گفته است خانم ها باید همه کارشان با وقار باشد ؟ به نظر من باید از
روی کاناپه فقط شیرجه زد ، و یا ادای افتادن در آورد و پرت شد روی زمین .
می شود در آن لحظه هم خود را به متوجه نشدن زد و یکهو پخش زمین شد !
من هم همینکار را کردم ولی با توجه شیرجه زدم .
پخش زمین شدم و زُل زدم به سقف . نور مستقیم به سقف می خورد .
آمدم در همان تنهایی خیال بافی کنم ، سامارای حلقه اجازه نداد . مدام تصویر سامارا
که از در چهارچوب اتاق روبرویم ایستاده بود تجسم میشد .
آمدم فراموشش کنم و به چیزهای خوب فکر کنم . یادِ آن فیلم کذایی که دختری قرمز
پوش به زبانِ آذربایجانی به صورت مخوفی حرف می زد . همانی که یک مرد با دختر
حرف میزد و دختر انگار جنی شده بود و مرد می خواست او را رها کند . لعنتی خیلی
شبیه واقعیت بود .
صدای دختر درون گوشم طنین انداخت همانجا که مرد با زبان ترکی می پرسید اسمت
چیست و او با صدایی عجیب که انگار مال خود آن بدن نبود می گفت :
- عَـــمَـــــللل
باید یک مریض روانی باشم که در تنهایی و نبود برق و تاریکی خانه به این افکار روی
بیاورم .
اینبار زیر لب بسم الله گفتم !!!!
بعد هم مثل دیوانه ها لبخند زدم و با دست روی سقف برای خودم سایه درست کردم .
همان سایه اردکی که از کودکی همراهم هست . همان سایه پیرمردی که دوستش
داشتم . . . .
واقعا فیلم ترسناک تاثیر داره…
یه مدته اجتماعی می بینم…