“هوالمحبوب”

به دو پستِ آخرم که نگاه میکنم ، لبخندِ پهنی روی صورتم مینشیند .

خانمی که دوست دارد چریک باشد و در کنار آن برای خاطرِ کشتار مورچه های کوچک

گوله گوله اشک ریخته است . این همه تنانض در من !

گاهی واقعا به اینکه یک دیوانه هستم ایمان می آورم . . .

“هوالمحبوب”

پشت میز در حال خوردن شام نشسته بود روی منبر و مدام حرف میزد!

از خودش تعریف میکرد.

ميگفت دیگر نمی تواند ترکی صحبت کند و چند وقت پیش سر این موضوع

فلانی اتمام حجت کرده که دیگر هیچکس حق ندارد با او ترکی صحبت کند!!!

در حین همین تعاريفش داشتم به دقایقی پیش فکر میکردم که در بین حرف

زدن هايش تکه هایی ترکی استفاده میکرد و من مدام میپرسیدم این که گفتی

یعنی چه!؟

از هفتاد فرسخی شروع به صحبت کردن کند ترک بودنش داد میزند.نمی فهمم

چرا بعضی ها اصرار دارند از آن چیزی که هستند فرار کنند و یا خودشان را چیزی

که نیستند نشان بدهند! خب چه اشکالی دارد ترکی حرف بزنی؟! 

لابد ترکی حرف زدن بیکلاسی است!

من تنها کسی هستم که در خانه ترکی حرف زدنم افتضاح است از همان اول هم

همانطور بودم، باز الان کمی بهتر شده ام و قابل تحمل تر.

کارم را راه می اندازم ولی تلفظاتم مشکل دارند.در زبان ترکی َ ِ ُ که جا به جا بشود

کلمات تغییر میکنند. من با این وضعیتم که هروقت حرف بزنم بقیه میخندند

ترکی را حرف میزنم و هیچ ابایی هم ندارم از این صحبت کردند

آنوقت ايشان که فارسی اش هم همراه با لهجه است مدعی است ترکی حرف

زدنش نمی آید!!!!

“هوالمحجوب”

گمان نمیکردم یک روز به جایی برسم که حتی برای تقدیر شدنم هم شرمنده خودم بشوم .

هرکسی وقتی تقدیر میشود فوق العاده شاد میشود و تلاش هایش افزون تر .

اصلا به خودش میبالد . . . ولی من !!!

“هوالمحجوب”

دوست میگفت که در اعتکاف امسال برای یک دختر جوان مداحی گذاشته ، دختر متعجب

پرسیده  است  این چیست ؟!

و بعد اظهار کرده که تا به اکنون به گوشش مداحی نرسیده !

من هم تعریف کردم که دختر 13 ساله از اتاقش خارج شده و پس از پرسش اینکه برای

امتحان دین و زندگی فردا چیزی خوانده است یا نه ، فرموده است :

- همینکه فهمیدم فاطمه سلام الله علیها دختر محمد صلی الله علیه و اله است برایم کافیست!

این را تعریف میکردند و قاه قاه میخندیدند و به شیرین کاری های دخترشان که به اندازه

یک دختر جوان کاملا بالغ است ذوق زده میشدند ، دخترکی که قدش از خود من بلندتر است

و مقابل نامحرمان روسری سر نمیکند و گاها حتی مراعات و عذاب وجدانش نباشد راحت

در مقابل دیده پسرخاله و پسردایی و . . .  نمایان میشود .

تا همین دو سال پیش هم بدون روسری در شهر میگشت که به حمد و ثنای الهی این مورد

در شهرِ ما کاملا عادی است بزرگترهایشان هم ظاهر میشوند چه برسد به . . . !!!!

بعد اینجانب با خودم فکر میکنم این دختر 13 ساله اطلاعاتش در مورد دین به اندازه یکصدم

درصد است و آنوقت ما در سن نه سالگی برای مظلومیت حسین علیه السلام اشک میریختیم!

همین چند روز پیش داشتیم بحث شکنجه را میکردیم در مورد زندان قصر یا همان موزه عبرت

توضیح میدادم ، دخترک که امسال کنکور میدهد با تعجب میگفت کجاست و هیچ اطلاعی

نداشت ! هیچوقت یادم نمیرود وقتی سوم راهنمایی کتابی در مورد خاطرات یکی از زندانیان

ساواک خواندم تا چه حد از حجم شکنجه و درک نکردن این موضوع به مرز افسردگی رفتم !

برایم خیلی عجیب است ، فوق العاده عجیب است .

فرزندی که هیچ آرمانی ندارد ، اعتقادی ندارد . . .

تمام خواسته ها و لذت هایش محدود میشوند به یک مشت آهنگ رپ و لباس های عجیب

و لاک ها مدل موهای متنوع ، اینده اش چطور میشود ؟

نمی توانم زندگی ام را خالی از اعتقاد و ارمان ببینم ، حتی اگر ذره ای سست بشوم پوچی

به سراغم می اید . نه اینکه برایم عادت شده باشد نه ! انسان بدون ایمان و اعتقاد هیچ است

پوچ است .

داریم به نقطه ای میرسیم که از مذهب و دین برای فرزندان اینده خلاصه می شود در شب قدر

و ایام محرم ! این را به عینه میبینم . . .

آنهم محض جالبی کارِ قرآن به سری و عزاداری هایش است  .

خدایمان رحم کند .

“هوالمحبوب”

این خانم هايي که تا آدم را میبینند یاد تمام درد و مرض هايشان می افتند

هدفشان از این مظلوم نمایی چیست!

انقدر بدم می آید از این زنها که همیشه خدا خودشان را مریض نشان میدهند

تا محبت دیگران را بخرند!

هربار که من را میبیند یک چیز میگوید!  یکبار ميگفت خبر نداشتی؟!  من افسردگی گرفته بودم!

یکبار ميگفت یک ماه مریض شدم افتادم خانه!

حالا اينبار ميگفت زخم معده دارم :/

داشت نوشیدنی گازدارش را میخورد یک دفعه یک هیییع کشید و گفت معده ام

گفتیم چی شد!

چه بگوید خوب است؟! 

نوشیدنی گاز دار را خوردم خورد به زخم معده ام :/

خدا به سرشاهد است انقدر خودم را کنترل کردم نزنم زیر خنده که حد نداشت!

انگار که زخم معده مثل زخم های سطحی دست است که از رویش رد بشود

و بسوزد!

موقع برگشت در ماشین یادم افتاد کلی خنديدم.

واقعا پیش خودشان چه فکری میکنند!

باید به تمام خانم هايي که این رویه را برای جلب محبت پیش گرفته اند بگم

براتون سخت متاسفم!

مردها فوق العاده از خانم های همیشه مریض بدشان می آید.

خانم ها هم انقدر احمق نیستند که فرق بین مریض واقعی و مریض سطحی را

ندانند.

“هوالمحجوب”

مقابل آینه ایستاده بودم خیره شده بودم به صورتم، موهایم ، لبخندم و . . .  .

از همان زمانهایی بود که باید مقابل آینه قربان صدقه خودم میرفتم .

و یا به شوخی میخندیدم ، چشمکی نثارِ خودِ در آینه میکردم و میگفتم :

فتبارک الله احسن الخالقین . . .!

اما اینبار کمی فرق میکرد نگاهم ، در آن لحظه پیری خودم را تصور میکردم

و یا تصور میکردم این لبخند زیبا ، کریه شده باشد .

به چشمانم نگاه میکردم به اینکه اگر روزی نباشند چه میشود.

و بعد به خودم در اینه همچون غریبه ای که تازه مرا میبیند زُل زدم .

اینبار در آینه انگار غرورِ خودم را میدیدم ! خارج از آنکه در آینه هر روز صبح

و یا وقتُ بی وقت لبخندی نثار خودم و با عشق به خودم اینه را ترک میکردم .

اینبار یک رنگِ دیگر داشت .

یک لحظه تمام افکارم همانند پرده ای کنار رفت .

بی هوا صوتی از دهانم خارج شد :

ماریا اگر یک روز مدرک تحصیلی و ثروت را ازت بگیرند زیبایی و جوانی ات از بین برود

چه بر اثر پیری و یا چه بر اثر هر سانحه ای ، آنوقت چیزی برای بالیدن به خود داری ؟!

اگر صفر شوی اگر از نو زاده شوی چیزی داری که بگویی من این را دارم ؟!

دهانم مُهر و موم شد . . .

شاید هیچ نداشته باشم ، هیـــچ !

“هوالمحبوب” 

آخر مکالماتِ صد من يه غازش گفت: نور به قبر رضاشاه بباره مَرررررد بود. 

من هم گفتم: ان شاء الله اون دنیا  با شاه محشور بشی. (خنده)

بهش بر خورد! 

گفتم: - چرا برمیخوره بهت مگه نمیگی خیلی مرد خوبی بوده پس چرا ناراحت میشی؟! 

بحث را عوض کرد :)))

******

ميگه: مملکت منهدم شده. 

ميگم: خب تو که ناراضی هستی يه بسم الله بگو از خودت شروع کن بعد از اطرافيانت! 

میفرمایند: به من چه،  من چه کارم اون بالایی باید يه کاری کنه!!!! 

یعنی بعضی ها هم خدا را ميخوان هم خرما. هر چقدر هم بهشون بدی باز ناراضی هستن.