“هوالمحبوب”
پرسید:
- تا قاصدک به دستت میرسید به او چه میگفتی ؟!
مکث کردم ، آرام گفتم :
- هیچ فقط لبانم را نزدیکش میکردم انگار که شاید گوشی سمتِ راستش داشته باشد
زمزه میکردم سلامم را بهش برسان . . . بعد نفسی بود که او را از دستانم جدا میکرد .
حرفم که تمام شد سکوت چند دقیقه ما را حبسِ خود کرد . . .