“هواللطیف”
برف را که دیدم، نه لبخندی بود نه ذره ذوقی…
یاد متنی افتادم از نمیدونم کی! که مضمون ش بر این سوار بود که لذت دیدن برف را
و یا بهتره بگم تعبیر برف را در هر پله ی زندگیش بیان کرده بود و آخرش گفته بود که
بعد از یک جایی برف فقط براش سرد بود. همین!
وحشتناکه نه؟!
اینکه یک لذت انقدر عادی و بی اهمیت بشه…
+ وحشت بخاطر افول کردن روح از لطافتشه!