” هوالمحجوب”
روزی پر از خستگی ، روی سجاده نشسته بودم !
سر بلند کردم و فرشته ی کوچکی مقابل دیدگانم ظاهر شد
تا مرا دید لبش به لبخندی زنده شد .
دستم را باز کردم تا بطرفم بیاید . طبق عادتم اجازه بوسیدنش را خواستم!
دو بوسه ارام روی گونه اش کاشتم و در عوض یک بوسه محکم
گرفتم معامله رضایت مندانه ای بود!
با لذت گفتم : خستگی ام در رفت . . .
فرشته خندید انگار که قندی در دلش آب شد !
دوید سمت دوستش صدایش که هر لحظه دور تر می شد را می شنیدم :
- دیدی خالمو این خاله ماریای منه دوست مامانمه . . .
با چه لذت و افتخاری از من برای دوستش تعریف میکرد!
“لذت یعنی توجه خاص کودکی به تو ! کودکی که هیچ نسبی با تو ندارد!”
بچه ها دلشون پاکه پاک :)))
_________________________________
پاسخ قلم :
آره واقعا ، پاکه :)))