“هوالمحبوب"
کل دیشب را دنبال صندلیم در جلسه امتحان بودم و مدام از
همکلاسی ها میپرسیدم فلان چیز چه بود توضیح اش و. . .
در وسط این گشتن ها استادی که اصلا با او درس نداشتم
مرا دید و بطرفم آمد و گفت ماریا دو شدی! برگه ات را ببین. . .
یعنی نمیدانستم بخاطر ان برگه بکوبم سرم و یا بخاطر پیدا نکردن
صندلی و نخواندن درسم! وقت امتحان هم همینطور میگذشت.
خدایا مردم در خواب روياهاي لطیفانه میبینند انوقت من دارم
امتحانی که گذرانده ام را با هزار استرس میبینم!!!!