“هوالمحبوب”
مدام می فرمودند: آقا فرزندتون هر عیبی که داره، بگید!
جواب گرفتن: نه! اینطوری نمیشه! شما ببر یک ماه خونه ات نگهدار اونوقت
دستت میاد اخلاقش…
+ بعضی ها واقعا بلد نیستند چطور صحبت کنند!
***
خدایی چقدر پروسه ازدواج سخت و طاقت فرساست. اصلا خوشم نمیاد
بدبختی اینِ هر چی هم میشه من را میندازن جلو. یعنی سومین بار بود
مادر اصرار داشت همراهشون باشم!!! تازه پدر کاملا مصمم می فرمودند
ماریا باشه بهتره! انگار مثلا من ریش سفیدم. بابا من 23 سالمه ولم کنید.
***
خواهر با اشاره به من: - اینو حتما ببرید!
من: - چرا من؟!
خواهر: - چون زبونت درازه!!!
من: :/
یعنی یجوری میگن زبونت درازه انگار هرجا میرم چه چه می زنم. تازه وقتی
اعتراض کردم فرمودن: کجا زبون نداری درسته مارو قورت میدی :/
***
اممم با اینکه بعضی وقت ها دوست ندارم خیلی اینجا باز کنم، اما بنظرم خیلی
خوبه دختر و پسر از قبل آشنا باشن و بعد که قطعی شد یهو خواستگاری رسمی
و … بعدش هم “ایشالا مبارکش باد” بشه تموم بشه بره. اینطوری چندماه هی
برو بیاست تا آشنایی و …
+ والله با صیغه هم میشه آشنا شد. چرا ما صیغه را گنده کردیم. نمی فهمم!
***