“هوالحبیب”
مهربانم! کاش می شد چشمانم دوباره روزی را ببیند که در صفی نشسته م. چند بار
بلند شده و قدم زنان جلو پیش رفته م. شاهد شور و شوقِ ظاهر و قلب های دیگران
می شدم. و درگر بار، همانجا که یک دفعه ولوله به پا شد! همان جا که بوسه ها به
مقابل پرتاپ شد. همانجا که همه یک صدا برایت درود فرستادند. سر به زیر بیاندازم
و با دیدن فرش های سبز زیر پاهایم که در آن حال حکم دو بال را داشتند. می فهمیدم
که در یک قدمی تو هستم. در روضه رضوان… در حریم امن و آرامش مطلق تو!
+ آخ که دلم تکرار می خواهد. تو… گنبد خضراء. همه ی گرفتگی های دل فدای یکبار
از نزدیک چشم دوختن به گنبد سبزت.
++ با تاخیر مبارک باشه این عید.