“هوالمحبوب"
سوم راهنمایی بودم، بچه های یکی از کلاس ها نمایش داشت
جشن پیروزی انقلاب بود.
داستان نمایش را دقیقا یادم نمياد! آنقدر مسخره بود که اصلا
ارزش دیدن نداشت.
من و چندتن از دوستامم روی زمین حیاط از کسلی درازکش شده
بودیم!
دو تا از دخترها نقش آقا را داشتند و دو تا خانم دیگر چادر به سر کرده بودند و
نقش خانم داشتند.
فکرش را هم که میکنم خنده ام میگیرد!
در یک نمایش بچه راهنمایی مثلث عشق وجود داشت. یادم هست آخر نمایش یکی
از همان پسرهاي خوب به دست ساواک با ضرب گلوله مرد! همانجا زمین درازکش شد.
یکی از همان خانم های چادری هم از آن دور دوید و دوید آمد
خودش را انداخت روی سینه -مثلا آقا - مرده!!!
های های زد زیر گریه اسم آقای نقش هم اگر اشتباه نکنم محمد بود گریه میکرد و اسم
پسر را بلند صدا میکرد!
دخترک همانطور که روی نقش پسر درازکش شده بود و شیون میکرد.
ما اينور از خنده در حال قش کردن بودیم و بلند اسم اصلی دختر را فریاد می زدیم.
میگفتیم: فلانی پاشو نااااامحرمهههههه!!!!
خب ما تقصیری نداشتیم در داستان نه خطبه عقدی بود!
و نه گفته شده بود این دو عقد کرده هم اند!!!
کلا انسان های مریضی بودیم!!!