“هوالمحبوب”
فقط یک نگاه می خواست تا عقل و هوشم را ببرد! خیره شدم به کاج نم خورده و بعد
از پنجره آویزان شدم! آنقدر کش آمدم تا دستم به کاج رسید و از درخت چیدمش!
بعد سرمست از این چیدن لبخندی پهن روی صورتم نشست :)))
پ.ن: کاج را دستم دید و گفت : نگفتی میافتم از ارتفاع می ترکم!!!؟؟؟
من با نیش باز : چراااا گفتم ولی دیگه وسوسه شدم :/