“هوالمحبوب”
یادِ هما افتادم ، فراموش کرده بودم تبریک رسیدن سال نو بگویم.
پیغام دادن تبریک سالِ نو من همانا ، درد و دل کردن همای سعادت همانا .
درست مثل من بود با این تفاوت که طفلک آنقدر پتانسیل خرج کرده بود که اصلا
توان نداشت به خودش و کارهایش برسد .
تازه باید تا اوایل اردیبهشت پروپوزال تحویل میداد .
به خودم امیدوار شدم ولی خداراشکر همای سعادت فوق العاده انرژی دارد.
خلاصه اینکه یکدور من مصیبت نامه قرائت کردم و یک دور او . . .
فقط مانده بود چراغِ تلگرام را خاموش کنم و دوتایی روضه بخوانیم و های های گریه کنیم.
حقیقتا از تعاریفی که داشت دلم برایش کباب شد .
غصه دار بود از مادرش و کمک هایی که کرده استُ هیچوقت دیده نمیشود .
بعضی وقتها مادرها - نه فقط مادر بلکه کل خانواده- ظلم های زیرپوستی در حق فرزندان
می کنند .
این ظلم ها بعضی هایشان همان نادیده گرفتن کارهای اصلی فرزندان است .
مثلا خود من تا می رفتم در اتاقم کمی خلوت کنم و کتاب بخوانم .
مادرم بعد از یک ساعت مفقودی ام سریع می آمد پشت در اتاق و میگفت تشریف بیاور
پایین !
نمیدانم این ترس تنها ماندن ما در اتاق چه بود که اینها داشتند . البته من اسمش را گذاشتم
ترس از تنها ماندن.
کلا خوششان می آمد ما جلو چشمشان باشیم.
همیشه هم رابطه گوشی و درس حساس ترشان می کرد .
مثلا یک ساعت درس میخواندم هیچکس سراغم نمی آمد تا گوشی ام را میگرفتم دستم
تا چک کنم ببینم چه خبر است - آنموقع ها پیامک خیلی رو بورس بود- در زده میشد و
همچون کُماندو ها وارد اتاق میشدند .
حالا بیا و ثابت کن که من همین الان پیش پای شما گوشی دستم گرفتم !!!!
بعد از ظهر میروم تهران خانه خواهر . دوست ندارم شب جایی بروم .
ولی تصمیم دارم امروز همه چیز را تمام کنم که از فردا بیافتم روی درس و بخوانم.
استرس درس های عقب افتاده دارد ثانیه ثانیه این روزهایم را تلخ میکند .