“هوالمحبوب”
هوا، هوای پاییز شده انگار.. صبح ها ناخودآگاه آدم دل ش می خواد پاشه یونیفرم مدرسه
تن ش کنه، هول هول کوله رو برداره بندازه رو دوشش و روی پله ها کتونی هارو پاش کنه.
حالا اگه این وسط دیر هم شد، یهو نرگس جلوی در پیدا شد هم، ایرادی نداره! طبق معمول
قبل از اینکه دست ش برسه به زنگ درُ باز می کنم و با یه سلام شاداب راهی می شیم تا سر
راه لی لی و دوست هم برداریم. بعد هم با نیش های باز و حرف های گفتنی به آرام ترین
شکل مسیرُ طی می کنیم و تا پامون رسید به حیاط مدرسه زنگ به صدا در بیادُ یک نفس
راحت بکشیم که؛ آخیش! به موقع رسیدیم…
+ خیلی نادره که من هوای مدرسه بزنه به سرم!