“هوالمحبوب”
شازده بعد از شنیدن خاطرات کودکی اینجانب ، تصمیم برآن گرفته تا اعمال فرد مذکوره
یعنی - من- را تجربه کند .
خلاصه اینکه پس از زدن درب منزل بجای اینکه فرار کند رفته است در زمین خالی کنار خانه
ایستاده تا واکنش شخص باز کننده در را ببیند !!! ( کودکِ ساده :)))
آقایی که آمده جلوی در و از نبود کسی که زنگ را زده تعجب کرده و سر چرخانده
و دیده بلههههه پسرکی بستنی بدست در زمین خالی کنار خانه او را می پاید .
در نتیجه تا آمده طرف شازده ، شازده از ترس بستنی را به دیوار کوبیده و دِ فراااااار! جالبی اش
اینجا بود که درب منزل آشِنا را زده !!! آنهم دوست پدرش . . .
با گوله گوله اشک آمده خانه و اینها را به مادرش تعریف کرده . . .
خواهر که اینها را تعریف میکرد و من را مواخذه میکرد که چرا اینها را به شازده تعریف
کرده ام در همان حال شازده از کنارم گذشت و بی هوا گفتم : شازده جان خاله !
خب میگفتی قصد تجربه داری اعمال احتیاط در این کار را برایت می گفتم !
خواهر چشم برایم درشت کرد . . .
خب من چه میدانستم با تعریف خاطرات کودکی ام ، او تصمیم میگیرد انجام بدهد !!!
تازه من فکر میکردم اصلا بد آموزی ندارد و چیز خاصی نیست یعنی مجازترین را
برایش تعریف کردم .
شده است داستان تعریف کردنم آمدم فیلم روح آمریکایی - ترسناک است-
را برای شازده 7 ساله تعریف کردم . . .
شازده هنوز که هنوز است بدون حضور کسی سرویس بهداشتی نمی رود !
خب من چه می دانستم انقدر ترسو است D:
با این اوصاف حالا که فکر میکنم می بینم اگر روزی فرزندی از آنِ خود داشتم به هیچ
عنوان به هییییچ عنوان از خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی ام تعریف نکنم چون جلوتر
از دوست ، خودم از راه بدرش میکنم و بد آموزی می کنم !!!
واسه بچه ها حرف های ترسناک نزنید … یادشون می مونه
_____
پاسخ قلم :
راستش يه مدت مردم آزاری زیاد داشتم اینم برای اونموقع است، پسربچه ها يه کوچولو قدا هر چقدر گفتم شازده جان نمی ترسی که
گفت نه خاله جان بگو بعدشم اصلا به رو نیاورد ترسیده! بعدا از رفتارها فهمیدم :))