“هوالمحبوب”
خم می شوم می خواهم یک سال دوری و دلتنگی ندیدن یکدیگر را با آغوش و فشار های
ریز دستانم از بین ببرم. دوبار می بوسم گونه هایش را، دست هایم روی شانه هایش است
که آرام درِ گوشش می گویم: دلم برایت تنگ شده بود.
می خندد. از آن خنده هایی که رنگ ذوق دارد. نگاهم می کند:
+ چقدر در این یک سال پخته تر شدی!
می خندم:
- پیر تر؟!
+ نه نه پخته تر..
دوباره می خندم و مسیر خروج را می گیرم و حرفش را اصلاح می کنم: - همان پیرتر!
جمعیت من را می بلعد و از در خارج می شوم.