“هوالمحبوب”
وسطِ کوچه سه درخت بزرگ که هر کدامشان مقابل درب یک خانه قرار دارند هست.
در یکی از آن درختها زاغی هست که لانه دارد و آنجا زندگی میکند .
سه روزی هست که این کوچه به دستِ این زاغ قوروق -غوروق،قوروغ،غوروق!- شده
است .
داستان از آنجایی شروع میشود که یکهو صدای این زاغ بلند میشود و فریادهای
آنرمال سر میدهد .
بعد از دقایقی صدای یک زاغ به چند زاغ تبدیل میشود و سمفونی قار قار در محل
به صدا در می اید .
خانمِ بی نوایِ از همه جا بی خبر وارد کوچه میشود و تا پایش به قسمتِ آن سه
درخت میرسد ، گروهی از زاغ های محترمه به او حمله ور میشوند !
آنقدر این بی نوا را بیدلیل با بالها و نوک هایشان کتک میزنند که روسری اش می افتد و
مردی که شاهد این جریان است کتش را روی سر او می اندازد و او هم فرار را
بر قرار ترجیح میدهد !
این اولین اعلان جنگ زاغ ها است .
چه شده چه نشده !؟
جوجه ی زاغِ محترمه از آن درخت پرت شده اند پایین . این زاغ هم رفته است
رفیق هایش را جمع کرده و آورده هر بنده خدای بیخبری از آن محدوده رد میشود
هجوم میبرند به او !
مثلا که جوجه در امان باشد .
سه روز بود که اهل آن سه خانه نمی توانستند درست مثل آدمیزاد از خانه بیرون
بیایند .
آخر زنگ میزنند آتش نشانی و آتش نشان هم خبر نداشته وضعیت چطور است به
صورت عادی وارد معرکه میشود و یک فصل کتک مفصل از این زاغ های غیور میخورد
و بعد که تازه میفهمد جریان چیست چیزی روی سرش می اندازد و جوجه را برمیدارد
و میگذارد در لانه !
کمی ابها از اسیاب می افتد و زاغ محترمه رفقایش را راهی میکند و تقریبا کوچه به
صورت نرمال در میاید .
اما همین دیروز دوباره جوجه افتاده است و در کوچه غوغایی دوباره برپا شده !
کل آدمهای کوچه مَچَلِ یک فسقله جوجه ای که دارد پرواز یاد میگیرد و مدام هم
می افتد زمین شده اند .
جالب اینجاست که هر کس به ان محدوده میرسد چه سواره در ماشین چه پیاده
به او حمله ور میشوند !
یادِ فیلم پرندگانِ آلفرد هیچکاک افتادم :)
حیاط پشتی ما هم پر از گنجشک است هروقت صبحها صدای فریادشان را میشنیدم
میدانستم جوجه ای که در حال یادگیری است افتاده . . .
من در زندگی ام کلی جوجه گنجشک داشته ام :))) خیلی ناز و دوست داشتنی هستند .