“هوالمحجوب”
فردا تولد سلاله اس :)
نزدیک ساعت هفت سریع رفتم و برایش هدیه ای خریدم
هرچه قدر در مغازه میچرخیدم چیزی چشمم را نمیگرفت تا اینکه آقای
فروشنده یک کار را معرفی کرد و من خوشم آمد کارتون را باز نکرده حساب کردم و
سریع خارج شدم :/ به نیم ساعت هم نرسید خرید.
وقتی خواستم کادو پیچش کنم گفتم باز کنم ببینم چیزی کم نداشته باشد
در نتیجه تا باز کردم و سرهمش کردم .
یک اجاق گاز و فر بود که در کنارش سینک ظرفشویی و طرف دیگرش هم
جایی برای گذاشتن ظرفها و در قسمت بالا هم کفگیر و ملاقه آویزان میشد
تازه هود هم داشت !!! فر هم خیلی خوب درش باز و بسته میشد
من که روی زمین نشسته بودم آن اسباب بازی مقابلم از میز خطاطی هم بلندتر
بود یعنی کودک راحت میتوانست با آن بازی کندو به اندازه جسمش بود !
دلم خواست در آن لحظه کسی بود و خاله بازی میکردم :)
و از طرفی ناخوداگاه وقتی نصب هرتکه تمام شد بلند گفتم چرا زمان کودکی ما
همچین چیزی نبود . میم که شنید گفت عوضش خیلی چیزهای دیگر بود . . .
راست هم میگفت خیلی چیزهای دیگر بود .
من در کودکی بچه خیلی شیطانی نبودم درواقع فقط به اندازه دو کیلومتر زبان
داشتم وگرنه اعمال خاص شیطانی به هیچ عنوان نداشتم .
مگر بعضی خباثتها که آنهم همین الانش هم همراهم است !
راستش اگر کسی کنارم نبود قطعا با دلی سیر با ان اسباب بازی ، بازی میکردم و
بعد کادوپیچش میکردم . . .
اجازه؟
چشم
______
پاسخ قلم :
افرین دخترخوب