“هوالمحبوب”
خدایا ، بیا کمی عاقلانه صحبت کنیم !
چطور است که فلانی با این همه منم منم و غره گی اش همچنان پا برجاست ؟!
آنوقت منِ بینوا اندکی مغرور میشوم و غره گی میکنم با خاک یکسانم میکنی ؟!!!
سالی دوازده ماه یک بار، فقط یکبار مغرور شدیم چنان مالیدی ما را زمین که با
کاردک جمع امان کردند ، بیا و اقایی کن فعلا با ما مهربان باش !!!! نه که نباشی هستی
اصلا کمی لوسم کن ، چه می شود مگر . . .
یه روز یه اقایی حدود یه ماه میشینه جلوی کعبه تا حاجتش رو بگیره تو طی این یک ماه یه اقایی دیگه میاد میگه خدا زود این مشکل رو برام حل کن فرداش میاد میگه دمت گرم حل شد اون اقایی که یک ماه بود تو کعبه حاجت میخواست میگه خدایا این کار چطور ممکن شد خدا میگه اگه حاجتش رو نمیدادم ازم زود نا امید میشد اما تو ایمانت قوی هست و صبرت زیاد…
این داستان رو دبیر دینی سال اول دبیرستان بهمون گفته بود
_________
پاسخ قلم :
چقدر قشنگ ، مرسی از داستانت دخترِ ناز