“هوالمحبوب”
امروز سرِ کلاس آموزشی وقتی داشتم کارم را انجام می دادم و توضیحاتی را می دادم
یکی از ترم اولی ها خیلی تند و جهشی شروع کرد به صحبت کردن!!!
جو کاملا بهم ریخت، خیلی آتیشش تند بود و مدام پشت سر هم من و همکارمو
بسته بود به رگبار. خواستم سکوت کنم و اجازه بدم هرچی تو دلش هست خالی کنه
ببینم دقیقا چند چنده. اما دیگه انقدر بد صحبت می کرد و تُن صداش تقریبا داشت
تبدیل به فریاد می شدکه دیگه سکوت جایز نبود. سریع با یه صلوات همه را دعوت
کردم به آرامش. بعد هم خطاب به همان خانم گفتم: دعوا داریم!؟
از خدا که پنهون نیست. از شما چه پنهون دقیقا وسط معرکه این زبون تلخم شروع
به چرخش کرد و ریزِ ریزِ کاملا شیک طرف را شستم گذاشتم کنار!!!
نه اینکه مغروضانه حرف زده باشم و یا چه می دانم عصبی شده باشم نه. بیشتر
چون حرفش منطقی نبود و الکی داشت وقت کلاس را می گرفت اذیت شدم. هم من
هم همکارم کلی تلاش کردیم قانعش کنیم و جواب سوال هاش را بدیم. اما انگار بناش
را گذاشته بود رو پافشاری حرفهاش… چه حرف حق می شنید چه نمی شنید.
نرود میخِ آهنین در سنگ!
سلام
سخت نگیرین ترم اولی بوده!
نرود میخ آهنین در سنگ