“هوالمحبوب”
از دور به سایه های تیره ای که سایبانِ چند کارگر شده بودند خیره شدم…
هر چه نزدیک تر می شدم خاطره کاشتنِ درخچه ها در ذهنم زنده تر می شد.
این دو درخت انقدر بزرگ شده اندُ شاخُ برگ داده اندکه حالا با سایه شان خنکی را
به رهگذرها می بخشند. به کوچکی کاری که در گذشته انجام دادیم و حالا به
همان اندازه ی صلابت درخت ها سودِ بزرگ برداشت می کنیم، لبخند می زنم.
+ گاهی فکر می کنم چقدر می تونی مهربون باشی که با کوچکترین چیز برامون
حسنه رد کنی…
++ به قولِ شمالی ها، عجب خداییه…!
+++ من اگه توانش را داشتم تو همه خیابان ها درخت میکاشتم انقدری که رهگذرها
زیر سایه اش، خنک بشن و خستگی در کنن…
آره دنیا زیباتر میشه اگه همه جا دار ودرخت باشه