“هوالمحبوب”
باید بگم هیچوقت خودم رو مجبور به کاری که دوست ندارم نکردم و نخواهم کرد. برای
همین شکر خدا در امر نه گفتن ید طویلی دارم.
با وجود این الان سه ماهه که درگیر اصلاح چندتا مقاله م تا به پژوهش تحویل بدم و
جشنواره علمی فرستاده بشه. من واقعا از نوشتن متن های خشک علمی متنفرم چه برسه
به اصلاح کردن شون. از طرفی حتی یک درصد هم به فکر فرستادن به جشنواره نبود،
همین که تحویل دادم و نمره را گرفتم، آخر کار بود برام.
علی الحال علت تن دادن به کاری که اصلا دوست ندارم چیزی نیست جز معاونت پژوهش.
شخصیت دوست داشتنی ای که مدام در حال هل دادنمون بود و همیشه حواسش بهمون
بود. مهربون و دلسوز. روزی که با خوشحالی گفتم:((تمام شد و فارغ التحصیل شدم)) خندید
و گفت:((خیال کردی من با تو خیلی کار دارم)) و این خیلی کار دارم ش جوری بود که تا الان
بعد از یک سال همچنان به اونجا وصل َم. هرچند که زبان َن شکوه دارم و میگم تمایلی به اونجا
رفتن و دیدن دوباره ش ندارم اما دلم همچنان وصل اونجاست، حتی اگه زخم خورده هم باشه
هفت سال اونجا تپیده و زندگی کرده. کتمان این مسئله مثل این میمونه که با وجود خورشید
توی آسمان ادعا کنم که الان روز نیست و شبه…
+ درس معلم ار بود زمزمه ی محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را