“هوالمحبوب”
آن یکی میگفت ،این یکی صدای خنده اش را پاس میداد!
این یکی تایپ میکرد و آن یکی در جوابش وُیس ،
انگار که از سرزمین های دور دوباره بهم رسیده باشند.
تنها خدا میداند پشت این قاب گوشی میان صدای خنده هایی
که از تجدید خاطرات رد و بدل میشد کدام چشمی پر از اشک شد
کدام گلویی پر از آه شد و کدام هنجره ای صوت یادش بخیر تولید کرد
و کدام قلبی محزون طلبِ بازگشت گذشته کرد . . .
هییی خواهر
______
پاسخ قلم :
هیییی :(