“هوالمحبوب”
اولین باری که طعمِ هیجانِ بیش از حد را چشیدم ، در فرودگاه بود . . .
آن زمان اصلا فکر نمی کردم یک روز اینطور قلبم بخاطر دیدار به این وضع بیافتد .
یادِ دوستی افتادم که می گفت در چند سفر به عِراق چندبار به دلایل امنیتی از
نجف برگشت خوردند ایران ، اجازه ورود به کربلا را نداده بودند .
می گفت وقتی بعد از چندین سفر و برگشت بلاخره وارد حرم امام حسین علیه السلام
شدم همانجا با اولین نگاه به ضریح افتادم ، وقتی به هوش آمدم خادمین اطرافم
بودند می گفتند چیزی نیست هیجان زده شده ای ، می گفت با همان حال چسبیدم
به ضریح و آنقدر گریه کردم تا دلم ارام گرفت .
من اما این بی حالی و بی هوشی را در هواپیما کشیدم . مهماندار ها مدام می رفتند
و می آمدند . خودم می دانستم چه مرگم است . احساس می کردم هر لحظه امکان
دارد قلبم از تپش بایستد . یکبار فقط یکبار اینطور شوقِ رسیدن را درک کردم . . .
مابقی با اشک ریختن قابل کنترل بود ! آن بار خاص بود خیلی خاص .