“هوالمحجوب”
شازده کوچک چند وقتی است که به شدت از خوابیدن در اتاقش میترسد و ممانعت میکند
یک ماهی می شود که کنار مادرجان و پدرجان میخوابد ! یعنی هرشب خانه اشان را ترک
میکند!
ازش خواستم بهم توضیح بدهد از چه میترسد . نگاهم کرد و گفت : هیچی عمه جان از
یک چیزِ مسخره .
بهش اطمینان دادم گفتم هرچقدر هم مسخره است بگوید .
گفت چند وقتِ پیش با شازده بزرگ فیلم پارکِ ژوراسیک را دیده اند .
من واقعا متعجبم دو تا پسربچه فوق العاده ترسو انگار مریضند که با ترس بنشینند فیلم
ببینند و بعدترش هم همه ی ما را عاصی کنند . همین شازده بزرگ چند وقتی است که
تنهایی سرویس بهداشتی نمیرود و بادیگاردی میبریمش سرویس آنهم سرویسی که درونِ
خانه است !
شازده کوچک گفت که تکه ای ازفیلم بدجور ترسانده اتش و یکبار هم خوابِ بد دیده است .
خوابِ دایناسور . . .
کلی حرف زدم و توجیه اش کردم که دایناسوری وجود ندارد و منقرض شده اند و باید در
دیدن فیلم ها گزیده تر شود و با مقتضای سنش پیش برود. . .
خیلی خوشحال شد .
بلاخره راز سربه مُهرِ ترسِ این وروجک از اتاقش حل شد .
اینکه چرا پسربچه ها با من راحتند و حرف میزنند بماند . . .
*********************
دردانه و سُلاله طبق معمول دعوا کرده بودندو دردانه با سُلاله قهر بود .
سطل اسباب بازی ها را گذاشتم روی سرم و وارد اتاقی که دردانه قهر بود شدم .
دردانه با ترس میخندید و میگفت تو خاله ماریایی !
آنقدر قلقلکشان دادم که از خنده ریسه رفتند و سطل را گرفتم و شروع کردم به زدن .
دو تا دخترِ ناز را مجاب کردم . افتادند وسط ومن جو میدادم و های و هوی راه انداخته
بودم آنها با جان و دل بالا و پایین میپریدند.
من هم قش قش میخندیدم به سادگیِ کودکانه دو دختربچه ای که انقدر راحت اشتی اشان
دادم و حالا اینطور گول خورده بودند و وسط با صدای سطل زنی من حرکات موزونِ
کودکانه تحویلم میدادند .
سلام خانوم عزیز خوبی؟
روزه نمازت قبول حق باشه عزیزم
وااای ماریا من خیلی گرسنه بودم چون همزمان درس هم میخونم بخاطر همین یادته رفته بودم اعتکاف گفتی به اسم دعات کنم، امروز موقع ختم قرآن به یادت بودم هم خودت هم خانواده محترم بخصوص پدرت یادمه تو یکی از پست هات از پدرت نوشته بودی زیارت عاشورا میخونه دقیق یادم نیست ولی اکثر اوقات که زیارت عاشورا بخونم برای سلامتی اش دعا میکنم…
امتحاناتم از هفده تا سی خرداد هست ببخش که کم میام…
دوست دارم، حق نگهدارت…
________
پاسخ قلم :
سلام قندک :))) الحمدلله شکر، تو خوبی عزیزم؟! طاعات تو هم قبول باشه جانم. آخي ان شاء الله موفق باشی منم زیاد نميتونم درس بخونم بابت این موضوع هم نگرانم روزه بیحالم میکنه و درس خواندنی سردرد میگیرم و متوجه نمیشم کتاب چی میگه. حانیه تو خیلییییییییییییی ماهی نمیدونی چقدر خوشحال شدم و اشک تو چشمام جمع شد. ممنونم ازت بابت این لطف بزرگت امیدوارم خدا برای خاطرِ قلب پاک تو نگاهی هم به من بکنه، خیلی خیلی ممنونم ازت عزیزم خدا پدر و مادرت را برات حفظ کنه. مادرم زیارت عاشورا را بعد از نماز همیشه میخونه پدرم همیشه صدای قرآن خوندنش بلند ميشه تو خونه.
ان شاء الله موفق باشی عزيزم.
منم همینطور از راه دور میبوسمت.
در پناه خدا