“هوالمحجوب” دیشب با عبدالله رفته بودیم کافه، قبل از سفارش اصلی یه فنجان چای سفارش دادیم که در کمال تعجب با یک لیوان چایِ زمخت رو برو شدیم. به گفته عبدالله چای تازه دم نبود. منی که این چیزا حالیم نیس و خیلی تو نخ چای نیستم اهمیتی ندادم و… بیشتر »
آرشیو برای: "مهر 1400"
“هوالمحبوب” یه بزرگواری هم هست هر وقت خلاف رای ش عمل می کنم بهم میگه بچه! باشه من بچه، شما که بزرگی باید حالیت باشه برای با بچه سر و کله زدن سن و سالی ازت گذشته… + واقعا درک اینکه آدم اینطور راحته سخته؟! من نخوام بهم محبت کنید… بیشتر »
“هوالمحجوب” بی زمانی و بی مکانی عجیبی رو دارم درک می کنم. جسمم اینجاست، ولی انگار نیستم. سالهاست برای اینجام ولی انگار تازه وارد و غریبه م باهاش. زمان بی مفهوم ترین چیز شده، شب ها میل به بیرون زدن از خانه را دارم. دلم می خواد ساعت ها قدم… بیشتر »
“هوالمحبوب” گفتم نمی تونم ببخشم! گفت: اونُ نبخش، خودتُ ببخش… بیشتر »
“هوالمحبوب” می ترسیدم یک روز اینجا بیایَم و اقرار کنم که اشتباه کردم. حالا زمان این اقرار رسیده با این تفاوت که من! جای ترس.. اندوهِ این اشتباه را به دوش می کشم. + برای تمام کلماتی که بی ارزش شدند نیاز به استغفار طولانی مدت دارم. بیشتر »
“هوالشافی” برای امروز و فردا واسه مادر از دو تا دکتر دیگه وقت ویزیت گرفتم. + می فرماد می خوان معجزه کنن که داری پیش همه شون می بریم؟! ++ این مادر ما اینطوره که باید التماسش کنی تا یه کار براش انجام بدی :/ بیشتر »
“هوالمحبوب” امروز سید پیام داد. بهش گفتم دلم برای مدرسه تنگ شده حتی پوشیدن فرم های مزخرف مدرسه! + کم بدبختی داشتیم. حالا اومدن پاییزم حس کاذب شکست عشقی رو بهمون تزریق کرده :/ بیشتر »