“هوالمحجوب”
دیشب با عبدالله رفته بودیم کافه، قبل از سفارش اصلی یه فنجان چای سفارش دادیم
که در کمال تعجب با یک لیوان چایِ زمخت رو برو شدیم. به گفته عبدالله چای تازه
دم نبود. منی که این چیزا حالیم نیس و خیلی تو نخ چای نیستم اهمیتی ندادم و با
لذت چای زعفرانیِ هل دارمُ سر کشیدم. چند دقیقه بعد از چای سفارش اصلی اومد
و ما دو شکمو افتادیم به جون اون.
بعد هم شروع کردیم به حرف زدن چیزهایی که خیلی لازم نبود. ولی انگار باید گفته
می شد. هرچند که برای اولین بار اشک هام جلو عبدالله راه خودشونُ پیدا کردن و ریختن
بیرون. ولی خب فقط دو قطره بود. فقط دو قطره.
دختره اومد دیس های خالی شده را از روی میز برداره. پرسید طعم ش چطور بود؟!
راضی بودید؟! منم خیلی ریلکس گفتم کمی خامه ی سس زیاد بود دلُ می زد. چیزی نگفت
فقط یه نگاه به ظرف سسی که حسابی تمیز شده بود و انگار نه انگار قبلش سسی توش
ریخته شده کرد و رفت.. و راستش بعد از رفتن ش یهو هر جفتمون از خنده منفجر شدیم!
+ آیا واقعا خالی بودن ظرف سس به معنای خوش آمدن است!!؟؟ شاید یکی دوست نداشته
اسراف بشه :/
++ امیدوارم دختره هم مثل من فکر کنه.