“هوالمحبوب”
خواهرم را دوست دارم ، در جایش حرف می زند و برعکس من هرچه در دلش باشد بیرون
می ریزید .همیشه خودم را پشتِ کلمات قایم کرده ام اگر مشکلی داشتم بجای صحبت رو
در رو به نامه نگاری پرداخته ام اما او برعکس من است . ابایی ندارد هرچه در درونش هست
بیرون می ریزد .
یادم هست یکبار معلم فیزیکش در دبیرستان به او گفته بود مادر تو از همان زن هاییست که
در کوچه سبزی پاک می کند .- علت این حرف را نمی دانم ، گمان کنم خواهرم در حال صحبت
کردن بوده و معلم ساکت کرده و این حرف را به او زده بود -
خواهرم یک هفته کلاس او نرفت و در همانجا گفته بود شما اصلا مادر من را نمی شناسید ،
حق ندارید توهین کنید .
معلم هم گفته بود برود بیرون کلاس . او هم وسایلش را جمع کرده بود و گفته بود اگر شما
نمی گفتید هم قطعا همین کار را می کردم .
بعد از یک هفته هم وقتی مدیر از او خواسته بود برود سر کلاسش گفته بود که تا معلم از او
عذرخواهی نکند نمی رود.یکی از مزایای درس خوان بودن همین منت کشیدن های مدیریت
است :)
راستش این داستان قضیه طولانی دارد و من فقط چیزهایی را روایت کردم که در حافظه ام بود.
اما اگر من جای او بودم شاید تنها سکوت می کردم و بعد در خانه همان صحنه را آنقدر در ذهنم
بازسازی می کردم و جوابش را در فکر و خیالم میدادم تا دلم خنک می شد .
بعضی حرفها نباید حبس بشوند بلکه باید ازاد بشوند تا روح ارامش پیدا کند ، ولو اینکه به
قیمتی گران تمام شود .